یکی بود یکی نبود روز جمعه صبح زود وقتی که بیدار شدم خونمون هیچ کس نبود
صورتم رو آب زدم دندوناما مسواک زدم
مثل یک شوهر خوب سماور رو به برق زدم
زنگ زدم به مادرم گفتم آخه از زنم
گفت زنم بنده خدا رفته بود واسه ی دعا
اما بعدش فهمیدم خانومم رفته سونا
شاعر : عیزالله عابد